خرید شارژ
داستان زیبا (کمپوت خالی)

 

وقتی تو جبهه هدایای مردمی رو باز می کردیم

در یه نایلون رو باز کردم دیدم توش یه قوطی خالیه توش یه نامه هست

نوشته بود: برادر رزمنده سلام

من یک دانش آموز دبستانی هستم

خانم معلم گفته بود برای کمک به رزمندگان

نفری یک کمپوت بفرستید

با مادرم رفتم از مغازه بقالی یک کمپوت بخرم

قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم

حتی کمپوت گلابی که از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم

اخه پول ما به اندازه سیر کردن شکم یک خانواده هم نیست

در راه برگشت کنار خیابان این قوطی کمپوت خالی را دیدم

برداشتم و با دقت شستم و تمیزش کردم

حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم

هر وقت تشنه شدید با این قوطی آب بخورید

تا من خوشحال بشوم و فکر کنم به جبهه کمک کردم

بچه های سنگر برای خوردن آب تو این قوطی نوبت میگرفتن

آب خوردنی که کنارش ریختن چند قطره اشک بود ...

شهید محمد خرازی





کامنت 14 / 10 نويسنده نويسنده : admin کامنت کامنت ()
برچسب ها : داستان های زیبا داستان جبهه داستان غم انگیز داستان داستان عبرت اموز نوشته های شهید محمد خرازی

26
ارسال نظر


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







نمایش کلیه نظرات